شاد كردن










رُؤوسِ الأَزقاقِ

فَقالَ : إنَّ الإمامَ أبُو اليَتامى ، وإنَّما ألعَقتُهُم هذا بِرِعايَةِ الآباءِ .


فرمود : «امام ، پدر يتيمان است .همانا به جاى پدرانشان ، آنان را به خوردن عسل وا داشتم» .

مى خوانْد و به آنان ، عسل مى خورانْد تا آن جا كه يكى از يارانش گفت : دوست داشتم من هم يك يتيم مى بودم !
مى خوانْد و به آنان ، عسل مى خورانْد تا آن جا كه يكى از يارانش گفت : دوست داشتم من هم يك يتيم مى بودم !

فَانصَرَفَ وباتَ لَيلَتَهُ قَلِقا . فَلَمّا أصبَحَ حَمَلَ زِنبيلاً فيه طَعامٌ ، فَقالَ بَعضُهُم : أعطِني أحمِلُهُ عَنكَ ، فَقالَ : مَن يَحمِلُ وِزري عَنّي يَومَ القِيامَةِ ؟! فَأَتى وقَرَعَ البابَ ، فَقالَت : مَن هذا ؟
قالَ : أنا ذلِكَ العَبدُ الَّذي حَمَلَ مَعكِ القِربَةَ ، فَافتَحي فَإِنَّ مَعي شَيئا لِلصِّبيانِ .
فَقالَت : رَضِيَ اللّه ُ عَنكَ وحَكَمَ بَيني وبينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ !
فَدَخَلَ وقالَ : إنّي أحبَبتُ اكتِسابَ الثَّوابِ ، فَاختاري بَينَ أن تَعجِنينَ «وَالْوَ لِدَ تُ يُرْضِعْنَ أَوْلَـدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ» برفع المضارع «يتمُّ» على اعتبار «أنْ» مصدريّة مهملة . ـ ثمّ قال : ـ والأنسب اليوم ترك هذه اللغة لأهلها ، والاقتصار على الإعمال ؛ حرصاً على الإبانة ، وبُعداً عن الإلباس (النحو الوافي : ج 4 ص 267) . " href="#" onclick = "return false;">


فَقالَت : أنا بِالخَبزِ أبصَرُ وعَلَيهِ أقدَرُ ، ولكِن شَأنَكَ وَالصِّبيانَ فَعَلِّلهُم حَتّى أَفرُغَ مِنَ الخَبزِ .
فَعَمَدَت إلَى الدَّقيقِ فَعَجَنَتهُ ، وعَمَدَ عَلِيٌّ عليه السلام إلَى اللَّحمِ فَطَبَخَهُ ، وجَعَلَ يُلقِمُ الصِّبيانَ مِن اللَّحمِ وَالتَّمرِ وغَيرِهِ ، فَكُلَّما ناوَلَ الصِّبيانَ مِن ذلِكَ شَيئا قالَ لَهُ : يا بُنَيَّ ، اجعَل عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ في حِلٍّ مِمّا مَرَّ في أمرِكَ .
فَلَمَّا اختَمَرَ العَجينُ قالَت : يا عَبدَ اللّه ِ ، سَجِّرِ التَّنّورَ

فَرَأتهُ امرَأةٌ تَعرِفُهُ ، فَقالَت : وَيحَكِ ! هذا أميرُ المُؤمِنينَ . قالَ : فَبادَرَتِ المَرأةُ وهِيَ تَقولُ : وا حَيايَ مِنكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ !
فَقالَ : بَل وا حَيايَ مِنكِ يا أمَةَ اللّه ِ فيما قَصَّرتُ في أمرِكِ !

زن گفت : على بن ابى طالب ، شوهرم را به يكى از مناطق مرزى فرستاد و كشته شد و كودكانى يتيم ، برايم به جاى گذاشت . چيزى ندارم و نياز ، مرا به كلفتى مردم وا داشته است .
على عليه السلامبازگشت و آن شب را تا صبح ، مضطرب بود . هنگامى كه صبح شد ، زنبيلى غذا به دوش گرفت. برخى گفتند: بگذار ما به جاى تو بر دوش بكشيم. فرمود : «چه كسى روز قيامت ، گناه مرا بر دوش مى كشد ؟» .
سپس به درِ خانه [ى آن زن ]آمد و در را كوبيد . زن گفت : كيستى ؟
فرمود : «بنده اى كه ديروز ، مشك آبت را به دوش كشيد . در را باز كن . غذايى براى كودكان ، با خود دارم» .
زن گفت : خدا از تو خشنود باشد و ميان من و على بن ابى طالب ، داورى كند !
سپس على عليه السلامداخل خانه شد و فرمود : «دوست مى دارم ثوابى به دست آورم . تو خمير مى كنى و نان مى پزى، يا كودكان را سرگرم مى كنى تا من ، نان بپزم ؟» .
زن گفت : من به پختن نان ، آگاه تر و بر آن ، توانمندترم . تو با كودكان باش و آنان را سرگرم كن ، تا از پختن نان ، فارغ شوم .
زن به سوى آردها رفت و آنها را خمير كرد و على عليه السلام به سوى گوشت
رفت و آن را پخت و از خرما و گوشت و ديگر خوراكى ها ، لقمه به دهان كودكان مى گذاشت و هرگاه كودكان ، لقمه اى مى خوردند ، به آنها مى فرمود: «فرزندم ! به خاطر آنچه بر تو گذشته است ، على بن ابى طالب را حلال كن» .
وقتى زن ، آرد را خمير كرد ، گفت : اى بنده خدا ! تنور را روشن كن .
على عليه السلام ، شتابان ، براى روشن كردن تنور ، حركت كرد . وقتى آن را شعله ور ساخت و [حرارت ]به صورتش برخورد كرد ، گفت : «اى على ! بچش . اين است كيفر كسى كه بيوه زنان و يتيمان را [به حال خود] رها سازد» .
زنى [ديگر] كه على عليه السلام را مى شناخت ، او را ديد و گفت : واى بر تو ، اى زن ! اين ، امير مؤمنان است .
زن ، سراسيمه [به سوى على عليه السلام آمد] و گفت : واى كه شرمنده ات هستم ، اى اميرمؤمنان !
فرمود : «واى كه من ، شرمنده تو هستم ، اى بنده خدا ! از آن رو كه درباره ات كوتاهى كرده ام» .

فَعَرَفَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام حالَها ، فَمَشى عليه السلام ومَعهُ قَنبَرٌ إلى مَنزِلِهِ ، فَأَخرَجَ قَوصَرَّةَ


فَأَرمى شَيئا مِنَ الأَرُزِّ فِي القِدرِ ومَعَهُ شَيءٌ مِنَ الشَّحمِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن نَضجِهِ عَرَّفَهُ (قَرَّبَهُ) لِلصِّغارِ وأمَرَهم بِأكلِهِ .
فَلَمّا شَبِعوا أخَذَ يَطوفُ بِالبَيتِ ويُبَعبِعُ لَهُم ، فَأَخَذوا فِي الضَّحِكِ .
فَلَمّا خَرَجَ عليه السلام قالَ لَهُ قَنبَرٌ : يا مَولايَ ، رَأَيتُ اللَّيلَةَ شَيئا عَجيبا قَد عَلِمتُ سَبَبَ بَعضِهِ ؛ وهُوَ حَملُكَ لِلزّادِ طَلَبا لِلثَّوابِ ، أمّا طَوافُكَ بِالبَيتِ عَلى يَدَيكَ ورِجلَيكَ وَالبَعبَعَةُ فَما أدري سَبَبَ ذلِكَ !
فَقالَ عليه السلام : يا قَنبَرُ ، إنّي دَخَلتُ عَلى هؤُلاءِ الأَطفالِ وهُم يَبكونَ مِن شِدَّةِ الجوعِ ، فَأَحبَبتُ أن أخرُجَ عَنهُم وهُم يَضحَكونَ مَعَ الشِّبعِ ، فَلَم أجِد سَبَبا سِوى ما فَعَلتُ .

امير مؤمنان ، از حال زن آگاه شد . به سوى خانه اش راه افتاد ، در حالى كه قنبر نيز با او بود . سپس ، زنبيلى خرما و كيسه اى آرد و مقدارى پيه ، برنج و نان برداشت و بر دوش خود نهاد . قنبر خواست آن را بر دوش كشد كه ايشان ، نگذاشت .
وقتى به خانه زن رسيد ، اجازه ورود خواست . زن ، اجازه ورود داد . سپس مقدارى برنج با مقدارى پيه در ديگ ريخت . وقتى كه از پختن آن فارغ شد ، آن را در اختيار كودكان گذاشت و از آنها خواست كه بخورند .
وقتى سير شدند ، شروع كرد به چرخيدن دور اتاق و صداى «بَع بَع» در آوردن ، و آنها مى خنديدند .
وقتى از خانه بيرون آمد ، قنبر به وى گفت : سرورم ! ديشب امرى شگفت ديدم. علّت برخى را دانستم كه بر دوش كشيدن توشه براى كسب ثواب باشد ؛ امّا علّت دور خانه بر دست و پا چرخيدن و صداى «بع بع» در آوردن را ندانستم !
فرمود : «اى قنبر ! من بر اين كودكان ، وارد شدم ، در حالى كه از شدّت گرسنگى گريه مى كردند . دوست داشتم از نزد آنان خارج شوم ، در حالى كه با شكم سير مى خندند و راهى [براى خنداندن كودكان ]جز آنچه انجام دادم ، نيافتم» .

امام رضا علیه السلام:
ما زارَني أحَدٌ مِن أوليِائي عارِفا بِحَقّي إلاّ شُفِّعتُ فيهِ يَومَ القِيامَةِ؛
هيچ يک از دوستانم مرا با شناخت حقّم زيارت نمىكند مگر اين كه در روز قيامت شفاعتم از او پذيرفته مىشود.
وسائل الشيعه: ج 13 ، ص 552

- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث

تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685