- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست حکمتنامه جوان
- فصل ششم : دام هاى شيطان
فصل ششم : دام هاى شيطان

فَقالَ لَهُ : أنتَ أعظَمُ قَدراً مِن أن أرُدَّكَ بِمَسأَلَةٍ فَسَلني ما شِئتَ ، فَإِنّي غَيرُ مُخالِفِكَ في أمرٍ تُريدُهُ .
فَقالَ يَحيى : يا أبا مُرَّةَ اُحِبُّ أن تَعرِضَ عَلَيَّ مَصائِدَكَ وفُخوخَكَ الَّتي تَصطادُ بِها بَني آدَمَ .
فَقالَ لَهُ إبليسُ : حُبّا و كَرامَةً ، وواعَدَهُ لِغَدٍ ، فَلَمّا أصبَحَ يَحيى عليه السلامقَعَدَ في بَيتِهِ يَنتَظِرُ المَوعِدَ وأجافَ عَلَيهِ البابَ إغلاقا فَما شَعَرَ حَتّى ساواهُ من خَوخَةٍ كانَت في بَيتِهِ ، فَإِذا وَجهُهُ صورَةُ وَجهِ القِردِ ، وَجَسَدُهُ عَلى صورَةِ الخِنزيرِ ، وإذا عَيناهُ مَشقوقَتانِ طولاً ، وفَمُهُ مَشقوقٌ طولاً وإذا أسنانُهُ وفَمُهُ عَظما واحِدا بِلا ذَقَنٍ ولا لِحيَةٍ ، ولَهُ أربَعَةُ أيدٍ : يَدانِ في صَدرِهِ ويَدانِ في مِنكَبِهِ ، وإذا عَراقيبُهُ قَوادِمُهُ ، و أصابِعُهُ خَلفَهُ ، وَعلَيهِ قَباءٌ وقَد شَدَّ وَسَطَهُ بِمِنطَقَةٍ فيها خُيوطٌ مُعَلَّقَةٌ بَينَ أحمَرَ و أخضَرَ وأصفَرَ وَجميعِ الأَلوانِ ، وإذا بِيَدِهِ جَرَسٌ عَظيمٌ ، وعَلى رَأسِهِ بَيضَةٌ ، وإذا فِي البَيضَةِ حَديدَةٌ مُعَلَّقَةٌ شَبيهَةٌ بِالكُلاّبِ .
فَلَمّا تَأَمَّلَهُ يَحيى عليه السلام قالَ لَهُ : ما هذِهِ المِنطَقَةُ الَّتي في وَسَطِكَ؟
فَقالَ : هذِهِ المَجوسِيَّةُ ، أ نَا الَّذي سَنَنتُها وزَيَّنتُها لَهُم .
فَقالَ لَهُ : فَما هذِهِ الخُيوطُ الأَلوانُ؟
قالَ : هذِهِ جَميعُ أصباغِ النِّساءِ ، لا تَزالُ المَرأَةُ تَصبَغُ الصِّبغَ حَتّى تَقَعَ مَعَ لَونِها ، فَأَفتَتِنَ النّاسَ بِها .
فَقالَ لَهُ : فَما هذَا الجَرَسُ الَّذي بِيَدِكَ؟
قالَ : هذا مَجمَعُ كُلِّ لَذَّةٍ مِن طُنبورٍ و بَربَطٍ ومِعزَفَةٍ وطَبلٍ ونايٍ وصُرنايٍ ، وإنَّ القَومَ لَيَجلِسونَ عَلى شَرابِهِم فَلايَستَلِذّونَهُ فَاُحَرِّكُ الجَرَسَ فيما بَينَهُم ، فَإِذا سَمِعوهُ استَخَفَّهُمُ الطَّرَبُ ، فَمِن بَينِ مَن يَرقُصُ ومِن بَينِ مَن يُفَرقِعُ أصابِعَهُ ، ومِن بَينِ مَن يَشُقُّ ثِيابَهُ .
فَقالَ لَهُ : وأيُّ الأَشياءِ أقَرُّ لِعَينِكَ ؟
قالَ : النِّساءُ ، هُنَّ فُخوخي ومَصائِدي ، فَإِنّي إذَا اجتَمَعَت عَلَيَّ دَعَواتُ الصّالِحينَ ولَعَناتُهُم صِرتُ إلَى النِّساءِ فَطابَت نَفسي بِهِنَّ .
فَقالَ لَهُ يَحيى عليه السلام : فَما هذِهِ البَيضَةُ الَّتي عَلى رَأسِكَ؟
قالَ : بِها أتَوَقّى دَعوَةَ المُؤمِنينَ .
قالَ : فَما هذِهِ الحَديدَةُ الَّتي أراها فيها؟
قالَ : بِهذِهِ اُقَلِّبُ قُلوبَ الصّالحِينَ .
قالَ يَحيى عليه السلام : فَهَل ظَفِرتَ بي ساعَةً قَطُّ؟
قالَ : لا ، ولكِن فيكَ خَصلَةٌ تُعجِبُني .
قالَ يَحيى : فَما هِيَ ؟
قالَ : أنتَ رَجُلٌ أكولٌ ، فَإِذا أفطَرتَ أكَلتَ وبَشِمتَ فَيَمنَعُكَ ذلِكَ مِن بَعضِ صَلاتِكَ وقِيامِكَ بِاللَّيلِ .
قالَ يَحيى عليه السلام : فَإِنّي اُعطِي اللّه َ عَهدا أنّي لا أشبَعُ مِنَ الطَّعامِ حَتّى ألقاهُ .
قَالَ لَهُ إبليسُ : وأ نَا اُعطِي اللّه َ عَهدا أنّي لا أنصَحُ مُسلِما حَتّى ألقاهُ ، ثُمَّ خَرَجَ فَما عادَ إلَيهِ بَعدَ ذلِكَ .

شيطان گفت : تو برتر از آنى كه خواسته ات را رد كنم . هرچه مى خواهى بپرس . به راستى كه من ، در كارى كه تو بخواهى ، مخالف تو نيستم .
يحيى عليه السلام گفت : «اى ابا مُرّه! دوست دارم برايم دام ها و تله هايت كه با آنها آدميان را به دام مى اندازى ، بيان كنى» .
شيطان گفت : [چشم ،] با علاقه و احترام! و وعده فردا را داد .
چون صبح شد ، يحيى عليه السلام در خانه نشست و منتظر قرار بود و در را محكم بست تا اين كه با او از روزنه خانه ، مواجه شد كه صورتش صورت بوزينه و بدنش ، بدن خوك بود . چشمان و دهانش از طول شكافته بود . دندان ها و دهانش يك استخوان بدون چانه و ريش بود و چهار دست داشت : دو دست در سينه و دو دست در شانه ، پىِ پاهايش در جلو و انگشتانش در پشت بود . قبايى به تَن داشت كه وسطش را با كمربندى كه خط هاى رنگارنگ داشت ، بسته بود . زنگى بزرگ در دست داشت . كلاه خُودى روى سرش بود و در آن ، آهنى آويزان بود ، شبيه چنگال آهنين . وقتى يحيى در وى نگريست ، به وى گفت : «اين كمربندِ وسط [قبا] چيست؟» .
گفت : اين ، نشان مَجوسيّت (زُنّار) است . من آن را بنياد كردم و برايشان آرايش دادم .
پرسيد : «اين خط هاى رنگى چيست؟» .
گفت : اين ، نماى رنگ هاى زنان است . زن با آن ، رنگ عوض مى كند تا مردم را بدان بفريبد .
پرسيد : «اين زنگ در دست تو چيست؟» .
گفت : اين ، در بر دارنده همه خوشى ها از قبيل : تار ، عود ، ساز ، دُهُل ، نِى و كَرناست . مردمان ، وقتى بر سفره شراب مى نشينند و از آن لذّت مى برند ، اين زنگ را در ميان آنان به صدا درمى آورم . وقتى آن را بشنوند ، طرب ، آنان را سُست مى گرداند . برخى مى رقصند ، برخى بِشكن مى زنند و برخى لباسشان را پاره مى كنند .
پرسيد : «چه چيز ، [مايه] چشم روشنى توست؟» .
گفت : زنان . آنها تله ها و دام هاى من اند . هرگاه دعاى صالحان و نفرين آنها بر من سرازير شود ، سراغ زنان مى روم و آرامش مى گيرم .
يحيى عليه السلام گفت : «اين كلاه خُود روى سرت چيست؟» .
گفت : با آن خود را ، از دعاى مؤمنان ، نگه مى دارم .
گفت : اين آهنى كه داخل آن است ، چيست؟
گفت : با آن ، دل صالحان را دگرگون مى سازم .
يحيى عليه السلام گفت : «آيا تاكنون بر من پيروز شده اى؟» .
گفت : نه؛ ولى در تو خصلتى است كه خوشم مى آيد .
يحيى عليه السلام گفت : «آن خصلت چيست؟» .
گفت : تو مردى پُرخورى . وقتى افطار مى كنى و مى خورى و پُرخورى مى كنى ، تو را از نماز و شب زنده دارى باز مى دارد .
يحيى عليه السلام گفت : «با خدا پيمان مى بندم كه از اين پس ، از غذا سير نشوم تا خدا را ملاقات كنم» .
شيطان گفت : و من هم با خدا عهد مى بندم كه مسلمانى را نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم .
پس ، از نزد يحيى عليه السلام بيرون رفت و ديگر برنگشت .

امام كاظم علیه السلام:
طُوبى لِشيعَتِنَا الْمُتَمَسِّكينَ بِحُبِّنا فى غَيْبَةِ قائِمنا اَلثّابِتينَ عَلى مُوالاتِنا وَ الْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِنا اُولئِكَ مِنّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ وَ قَدْ رَضُوا بِنا اَئِمَّةً وَ رَضينا بِهِمْ شيعَةً وَ طُوبى لَهُمْ، هُمْ وَ اللّهِ مَعَنا فى دَرَجَتِنا يَوْمَ الْقِيامِةِ؛
خوش به حال شيعيان ما كه در زمان غيبت قائم ما به دوستى ما چنگ مىزنند و در دوستى ما و برائت از دشمنان ما استوارند آنها از ما و ما از آنها هستيم، آنها به پيشوائى ما راضى شدند و ما هم به شيعهبودن آنها راضى و خشنوديم و خوشا به حال آنها، به خدا قسـم آنها در روز قيامت با ما و مرتبه ما هستند.
بحارالأنوار: ج 51، ص 151

- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث

تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685