- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست دنيا و آخرت ج2
- ارزش زاهد
ارزش زاهد
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : أعظَمُ النّاسِ فِي الدُّنيا خَطَرا مَن لَم يَجعَل لِلدُّنيا عِندَهُ خَطَرا .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : پُر ارج ترين مردم در دنيا ، كسى است كه به دنيا ارج ننهد.
نمایش منبع
نوادر الاُصول عن أنس : بَينَما نَحنُ جُلوسٌ عِندَ رَسولِ اللّه صلي الله عليه و آله فَقالَ : يَطَّلِعُ عَلَيكُمُ الآنَ رَجُلٌ مِن أهلِ الجَنَّةِ . فَاطَّلَعَ رَجُلٌ مِنَ الأَنصار تَنطِفُ لِحيَتُهُ مِن ماءِ وُضوئِهِ ، مُعَلِّقٌ نَعلَهُ في يَدِهِ الشِّمالِ .
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ قالَ رَسولُ اللّه صلي الله عليه و آله : يَطلُعُ عَلَيكُمُ الآنَ رَجُلٌ مِن أهلِ الجَنَّةِ . فَأَطلَعَ ذلِكَ الرَّجُلُ عَلى مِثلِ مَرتَبَتِهِ الاُولى .
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ قالَ صلي الله عليه و آله مِثلَ ذلِكَ ، فَأطلَعَ الرَّجُلُ ، فَلَمّا قامَ اتَّبَعَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَمرِو بنِ العاص ، فَقالَ : إنّي لاحَيتُ أبي فَأَقسَمتُ ألاّ أدخُلَ عَلَيهِ ثَلاثا ، فَإِن رَأَيتَ أن تُؤوِيَني إلَيكَ حَتّى يَحِلَّ يَميني فَعَلتَ ، قالَ : نَعَم .
فَإِذا لَهُ خَيمَةٌ ، ونَخلٌ ، وشاةٌ ، فَلَمّا أمسى خَرَجَ مِن خَيمَتِهِ ، فَاحتَلَبَ العَنزَ ، وَاجتَنى لي رُطَبَةً ، ثُمَّ وَضَعَهُ فَأَكَلتُ ، فَباتَ نائِما وبِتُّ قائِما ، وأصبَحَ مُفطِرا وأصبَحتُ صائِما ، فَفَعَلَ ذلِكَ ثَلاثَ لَيالٍ ، غَيرَ أنَّهُ كانَ إذَا انقَلَبَ عَلى فِراشِهِ ذَكَرَ اللّه َ تَعالى وكَبَّرَ حَتّى يَقومَ لِصَلاةِ الفَجرِ ، فَيُسبِغَ الوُضوءَ ، غَيرَ أنّي لا أسمَعُهُ يَقولُ إلاّ خَيرا .
فَلَمّا مَضَتِ اللَّيالي ، وكِدتُ أحتَقِرُ عَمَلَهُ ، قُلتُ : يا عَبدَ اللّه ، إنَّهُ لَم يَكُن بَيني وبَينَ والِدي غَضَبٌ ولا هِجرَةٌ ، ولكِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله يَقولُ لَكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ في ثَلاثِ مَجالِسَ : «يَطلُعُ عَلَيكُمُ الآنَ رَجُلٌ مِن أهلِ الجَنَّةِ» فَطَلَعتَ أنتَ تِلكَ المَرّاتِ الثَّلاثَ ، فَأَردتُ أن آوِيَ إلَيكَ فَأَنظُرَ ما عَمَلُكَ ، فَأَخبِرني ما عَمَلُكَ ؟!
قالَ : فَائتِ الَّذي أخبَرَكَ حَتّى يُخبِرَكَ بِعَمَلي .
فَأَتَيتُ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله فَقالَ : اِيتِهِ فَمُرهُ فَليُخبِركَ .
فَقُلتُ : إنَّ رَسولَ اللّه ِ صلي الله عليه و آله يَأمُرُكَ أن تُخبِرَني .
قالَ : أمّا الآنَ فَنَعَم ، لَو كانَتِ الدُّنيا لي فَاُخِذَت مِنّي لَم أحزَن عَلَيها ، ولَو اُعطيتُها لَم أفرَح بِها ، وأبيتُ ولَيسَ عَلى أحَدٍ في قَلبي غِلٌّ ، ولا أحسُدُهُ عَلى خَيرٍ أعطاهُ اللّه ُ إيّاهُ .
قالَ عَبدُ اللّه ِ : لكِنّي وَاللّه ِ أقومُ اللَّيلَ ، وأصومُ النَّهارَ ، ولَو وُهِبَت لي شاةٌ لَفَرِحتُ بِها ، ولَو ذَهَبَت لَحَزِنتُ عَلَيها ، وَاللّه ِ لَقَد فَضَّلَكَ اللّه ُ عَلَينا فَضلاً بَيِّنا .
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ قالَ رَسولُ اللّه صلي الله عليه و آله : يَطلُعُ عَلَيكُمُ الآنَ رَجُلٌ مِن أهلِ الجَنَّةِ . فَأَطلَعَ ذلِكَ الرَّجُلُ عَلى مِثلِ مَرتَبَتِهِ الاُولى .
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ قالَ صلي الله عليه و آله مِثلَ ذلِكَ ، فَأطلَعَ الرَّجُلُ ، فَلَمّا قامَ اتَّبَعَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَمرِو بنِ العاص ، فَقالَ : إنّي لاحَيتُ أبي فَأَقسَمتُ ألاّ أدخُلَ عَلَيهِ ثَلاثا ، فَإِن رَأَيتَ أن تُؤوِيَني إلَيكَ حَتّى يَحِلَّ يَميني فَعَلتَ ، قالَ : نَعَم .
فَإِذا لَهُ خَيمَةٌ ، ونَخلٌ ، وشاةٌ ، فَلَمّا أمسى خَرَجَ مِن خَيمَتِهِ ، فَاحتَلَبَ العَنزَ ، وَاجتَنى لي رُطَبَةً ، ثُمَّ وَضَعَهُ فَأَكَلتُ ، فَباتَ نائِما وبِتُّ قائِما ، وأصبَحَ مُفطِرا وأصبَحتُ صائِما ، فَفَعَلَ ذلِكَ ثَلاثَ لَيالٍ ، غَيرَ أنَّهُ كانَ إذَا انقَلَبَ عَلى فِراشِهِ ذَكَرَ اللّه َ تَعالى وكَبَّرَ حَتّى يَقومَ لِصَلاةِ الفَجرِ ، فَيُسبِغَ الوُضوءَ ، غَيرَ أنّي لا أسمَعُهُ يَقولُ إلاّ خَيرا .
فَلَمّا مَضَتِ اللَّيالي ، وكِدتُ أحتَقِرُ عَمَلَهُ ، قُلتُ : يا عَبدَ اللّه ، إنَّهُ لَم يَكُن بَيني وبَينَ والِدي غَضَبٌ ولا هِجرَةٌ ، ولكِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله يَقولُ لَكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ في ثَلاثِ مَجالِسَ : «يَطلُعُ عَلَيكُمُ الآنَ رَجُلٌ مِن أهلِ الجَنَّةِ» فَطَلَعتَ أنتَ تِلكَ المَرّاتِ الثَّلاثَ ، فَأَردتُ أن آوِيَ إلَيكَ فَأَنظُرَ ما عَمَلُكَ ، فَأَخبِرني ما عَمَلُكَ ؟!
قالَ : فَائتِ الَّذي أخبَرَكَ حَتّى يُخبِرَكَ بِعَمَلي .
فَأَتَيتُ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله فَقالَ : اِيتِهِ فَمُرهُ فَليُخبِركَ .
فَقُلتُ : إنَّ رَسولَ اللّه ِ صلي الله عليه و آله يَأمُرُكَ أن تُخبِرَني .
قالَ : أمّا الآنَ فَنَعَم ، لَو كانَتِ الدُّنيا لي فَاُخِذَت مِنّي لَم أحزَن عَلَيها ، ولَو اُعطيتُها لَم أفرَح بِها ، وأبيتُ ولَيسَ عَلى أحَدٍ في قَلبي غِلٌّ ، ولا أحسُدُهُ عَلى خَيرٍ أعطاهُ اللّه ُ إيّاهُ .
قالَ عَبدُ اللّه ِ : لكِنّي وَاللّه ِ أقومُ اللَّيلَ ، وأصومُ النَّهارَ ، ولَو وُهِبَت لي شاةٌ لَفَرِحتُ بِها ، ولَو ذَهَبَت لَحَزِنتُ عَلَيها ، وَاللّه ِ لَقَد فَضَّلَكَ اللّه ُ عَلَينا فَضلاً بَيِّنا .
نوادر الاصول : به نقل از اَنَس: نزد پيامبر خدا نشسته بوديم كه ناگاه فرمود: «هم اينك ، مردى از اهل بهشت بر شما در مى آيد. در اين هنگام ، مردى از انصار ـ كه آب وضو از ريشش مى چكيد و كفش خود را در دست چپش گرفته بود ـ وارد شد.
فرداى آن روز، باز پيامبر خدا فرمود: «هم اينك ، مردى از اهل بهشت بر شما در مى آيد» و باز ، همان مرد با همان وضع ، وارد شد.
فرداى آن روز نيز پيامبر صلي الله عليه و آله همان سخن را فرمود و باز ، همان مرد ، وارد شد. چون برخاست و رفت، عبد اللّه بن عمرو بن عاص ، در پىِ او روان شد و [ به وى [گفت: من با پدرم مشاجره كرده ام و سوگند خورده ام كه تا سه روز ، نزد او نروم. بنا بر اين، اگر صلاح مى دانى ، مرا نزد خود ، جاى ده تا به سوگندم عمل كنم . مرد گفت: باشد.
با او رفتم . ديدم خيمه اى و نخلى و گوسفندى دارد. شب كه شد ، از خيمه اش خارج شد و بز خود را دوشيد و خرمايى چيد و آنها را نزد من نهاد
و من خوردم و او خودش بى شام خفت و من شب را به نماز و عبادت گذراندم. صبح كه شد ، او صبحانه خورد و من ، روزه داشتم . سه شب به همين منوال گذشت و هرگاه در رخت خوابش از اين پهلو به آن پهلو مى شد ، ذكر خداى متعال مى گفت و تكبير مى گفت و صبح براى نماز ، بيدار مى شد و وضوى كامل مى گرفت و من ، جز سخن خير از او نمى شنيدم.
چون چند شب گذشت و كار او در نظر من تقريباً ناچيز آمد، گفتم: اى بنده خدا! ميان من و پدرم ، نه مشاجره اى بوده و نه قهرى؛ بلكه از پيامبر خدا ، سه بار در سه مجلس شنيدم كه فرمود: «هم اينك ، مردى از اهل بهشت بر شما در مى آيد» و هر سه بار ، تو وارد شدى . از اين رو ، خواستم [ مرا به خانه ات ببرى ] تا عمل تو را ببينم. پس، به من بگو كه تو چه عملى انجام مى دهى [كه اهل بهشت شده اى]؟
مرد گفت: به نزد همان كسى كه به تو خبر داده ، برو تا از عمل من به تو خبر دهد.
من نزد پيامبر خدا رفتم. ايشان فرمود: «نزد خود او برو و بگو بايد حقيقت را به تو بگويد».
من نزد آن مرد رفتم و گفتم: پيامبر خدا به تو امر مى كند كه مرا خبر دهى.
مرد گفت: حال كه چنين است ، مى گويم. اگر دنيا از من باشد و از من گرفته شود ، ناراحت نمى شوم و اگر دنيا به من داده شود ، از آن شادمان نمى شوم. شب را در حالى مى خوابم كه از هيچ كس ، كينه اى به دل ندارم، و بر نعمتى كه خداوند به او داده است ، حسادت نمى كنم.
عبد اللّه گفت: امّا من، به خدا سوگند كه شب ها را به عبادت مى گذرانم، و روزها را روزه مى گيرم ؛ ليكن اگر گوسفندى به من ببخشند ، خوش حال مى شوم و اگر از دستم برود ، ناراحت مى شوم. به خدا سوگند كه خداوند ، تو را بر ما برترى آشكارى داده است.
فرداى آن روز، باز پيامبر خدا فرمود: «هم اينك ، مردى از اهل بهشت بر شما در مى آيد» و باز ، همان مرد با همان وضع ، وارد شد.
فرداى آن روز نيز پيامبر صلي الله عليه و آله همان سخن را فرمود و باز ، همان مرد ، وارد شد. چون برخاست و رفت، عبد اللّه بن عمرو بن عاص ، در پىِ او روان شد و [ به وى [گفت: من با پدرم مشاجره كرده ام و سوگند خورده ام كه تا سه روز ، نزد او نروم. بنا بر اين، اگر صلاح مى دانى ، مرا نزد خود ، جاى ده تا به سوگندم عمل كنم . مرد گفت: باشد.
با او رفتم . ديدم خيمه اى و نخلى و گوسفندى دارد. شب كه شد ، از خيمه اش خارج شد و بز خود را دوشيد و خرمايى چيد و آنها را نزد من نهاد
و من خوردم و او خودش بى شام خفت و من شب را به نماز و عبادت گذراندم. صبح كه شد ، او صبحانه خورد و من ، روزه داشتم . سه شب به همين منوال گذشت و هرگاه در رخت خوابش از اين پهلو به آن پهلو مى شد ، ذكر خداى متعال مى گفت و تكبير مى گفت و صبح براى نماز ، بيدار مى شد و وضوى كامل مى گرفت و من ، جز سخن خير از او نمى شنيدم.
چون چند شب گذشت و كار او در نظر من تقريباً ناچيز آمد، گفتم: اى بنده خدا! ميان من و پدرم ، نه مشاجره اى بوده و نه قهرى؛ بلكه از پيامبر خدا ، سه بار در سه مجلس شنيدم كه فرمود: «هم اينك ، مردى از اهل بهشت بر شما در مى آيد» و هر سه بار ، تو وارد شدى . از اين رو ، خواستم [ مرا به خانه ات ببرى ] تا عمل تو را ببينم. پس، به من بگو كه تو چه عملى انجام مى دهى [كه اهل بهشت شده اى]؟
مرد گفت: به نزد همان كسى كه به تو خبر داده ، برو تا از عمل من به تو خبر دهد.
من نزد پيامبر خدا رفتم. ايشان فرمود: «نزد خود او برو و بگو بايد حقيقت را به تو بگويد».
من نزد آن مرد رفتم و گفتم: پيامبر خدا به تو امر مى كند كه مرا خبر دهى.
مرد گفت: حال كه چنين است ، مى گويم. اگر دنيا از من باشد و از من گرفته شود ، ناراحت نمى شوم و اگر دنيا به من داده شود ، از آن شادمان نمى شوم. شب را در حالى مى خوابم كه از هيچ كس ، كينه اى به دل ندارم، و بر نعمتى كه خداوند به او داده است ، حسادت نمى كنم.
عبد اللّه گفت: امّا من، به خدا سوگند كه شب ها را به عبادت مى گذرانم، و روزها را روزه مى گيرم ؛ ليكن اگر گوسفندى به من ببخشند ، خوش حال مى شوم و اگر از دستم برود ، ناراحت مى شوم. به خدا سوگند كه خداوند ، تو را بر ما برترى آشكارى داده است.
نمایش منبع
الإمام عليّ عليه السلام : كانَ لي فيما مَضى أخٌ فِي اللّه ِ ، وكانَ يُعَظِّمُهُ في عَيني صِغَرُ الدُّنيا في عَينِهِ ... .
امام على عليه السلام : در گذشته ، برادرى دينى داشتم كه خُردىِ دنيا در نگاه او، وى را در نظرم بزرگ مى نمود... .
نمایش منبع
تنبيه الخواطر : قيلَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : مَن أعظَمُ النّاسِ قَدرا؟ قالَ : مَن لَم يُبالِ الدُّنيا في يَدَي مَن كانَت .
تنبيه الخواطر: به حسين بن على عليهماالسلام گفته شد: پُر ارج ترين مردم كيست؟
فرمود: «كسى كه اهمّيت ندهد دنيا در دست كيست».
فرمود: «كسى كه اهمّيت ندهد دنيا در دست كيست».
نمایش منبع
الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ : الزّاهِدُ فِي الدّينارِ وَالدِّرهَمِ أعَزُّ مِنَ الدّينارِ وَالدِّرهَمِ .
امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ : بى اعتناى به دينار و درهم ، با ارزش تر از دينار و درهم است.
نمایش منبع
تاريخ دمشق عن سُفيانَ بن عُيَينَة : قيلَ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَين بنِ عَلِيِّ بن أبي طالِبٍ عليه السلام : مَن أعظَمُ النّاسِ خَطَرا؟ قالَ : مَن لَم يَرضَ الدُّنيا خَطَرا لِنَفسِهِ .
تاريخ دمشق ـ به نقل از سفيان بن عُيينه ـ : به على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام گفته شد: مهم ترين مردم چه كسى است؟
فرمود: «كسى كه دنيا در نظرش اهمّيتى نداشته باشد».
فرمود: «كسى كه دنيا در نظرش اهمّيتى نداشته باشد».
نمایش منبع
الإمام الصادق عليه السلام : قالَ رَجُلٌ لاِءَبي : مَن أعظَمُ النّاسِ فِي الدُّنيا قَدرا؟ فَقالَ : مَن لَم يَجعَلِ الدُّنيا لِنَفسِهِ في نَفسِهِ خَطَرا .
امام صادق عليه السلام : مردى به پدرم گفت: پُر منزلت ترينِ مردم در دنيا ، چه كسى است؟
فرمود: «كسى كه دنيا در دل و ديده اش بى قدر و منزلت باشد».
فرمود: «كسى كه دنيا در دل و ديده اش بى قدر و منزلت باشد».
نمایش منبع
امام كاظم عليه السلام : با ارزش ترينِ مردم ، كسى است كه براى دنيا ارزشى قائل نباشد.
نمایش منبع
مُسَكِّن الفُؤاد : رُوِيَ أنَّهُ صلي الله عليه و آله لَمّا ماتَ عُثمانُ بنُ مَظعون كَشَفَ الثَّوبَ عَن وَجهِهِ ، ثُمَّ قَبَّلَ ما بَينَ عَينَيهِ ، ثُمَّ بَكى طَويلاً ، فَلَمّا رُفِعَ السَّريرُ قالَ : طوباكَ يا عُثمانُ لَم تَلبَسكَ الدُّنيا ولَم تَلبَسها .
مسكّن الفؤاد: روايت شده است كه چون عثمان بن مظعون در گذشت، پيامبر خدا ، پارچه را از روى او كنار زد و پيشانى اش را بوسيد و آن گاه ، لَختى گريست و چون تابوت را برداشتند، فرمود: «خوشا به حالت ، اى عثمان! نه دنيا تو را پوشيد [و فريفت] ، و نه تو [جامه] دنيا را پوشيدى».
نمایش منبع
امام رضا علیه السلام:
اِجْعَلُوا لِأَنْفُسِكُمْ حَظّا مِنَ الدُّنْيا، بِاِعْطائِها ما تَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ مالَمْ يَنَلِ المُرُوَّةَ وَ لاسَرَفَ فيهِ، وَ اسْتَعينوُا بِذلِكَ عَلى اُمُورِ الدّينِ؛
براى خودتـان بهرهاى از دنيـا قرار دهـيد، به اينكه خواستههاى دل را از حلال به آن بدهيد، تا حدّى كه مروّت را از بين نبرد و اسراف در آن نباشد، و بدين وسيله، بر كارهاى دين، كمک بجوييد.
فقه الرضا عليه السلام، ص 337
- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث
تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 685
تــعــداد حــدیــث روز : 3838