اخلاص موسى عليه السلام

بحار الأنوار در داستان موسى و شعيب عليهما السلام آمده است: زمانى كه موسى نزد شعيب رفت، شعيب آماده خوردن شام بود . پس ، به موسى گفت : اى جوان ! بنشين و شام بخور . موسى گفت : پناه به خدا . شعيب گفت : چرا؟ مگر گرسنه نيستى ؟ موسى گفت : چرا، اما مى ترسم اين پاداش آبى باشد كه براى دخترانت از چاه كشيدم ؛ من از خاندانى هستم كه اگر همه زمين پر از طلا شود، كمترين كار آخرت را به آن نمى فروشيم . شعيب گفت: اى جوان ! به خدا اين پاداش آن كار تو نيست، بلكه ميهمان نوازى و اطعام، رسم و عادت ما و پدران ماست . در اين هنگام موسى براى خوردن شام نشست .