حديث و آيات: تفسير ادب

بحار الأنوار :تكلّمَ أميرُ المؤمنينَ عليه السلام بتِسْعِ كلماتٍ ارتَجَلهُنَّ ارتِجالاً ، فَقَأنَ عُيونَ البلاغةِ و أيتَمْنَ جواهرَ الحِكْمـةِ ، و قَطَعْنَ جميعَ الأنامِ عنِ اللَّحاقِ بواحدةٍ مِنهُنَّ . ثلاثٌ مِنها فـي المُناجاةِ ، و ثلاثٌ منها في الحِكمةِ ، و ثلاثٌ منها في الأدبِ.
فأمّا اللاّتي في المُناجاةِ فقالَ : إلهي، كفى بي عِزّا أنْ أكونَ لك عَبْدا ، و كفى بي فَخْرا أن تكونَ لي رَبّا ، أنتَ كما اُحِبُّ فاجعَلْني كما تُحبُّ.
و أمّا اللاّتي في الحِكمةِ فقالَ : قيمةُ كلِّ امرئٍ ما يُحْسِنُهُ ، و ما هَلَكَ امرؤٌ عَرَف قَدْرَهُ، و المرءُ مَخبوءٌ تحتَ لسانِهِ.
و اللاّتي في الأدبِ فقالَ : امنُنْ على مَن شِئتَ تكُنْ أمِيرَهُ ، و احْتَجْ إلى مَن شِئتَ تكُنْ أسِيرَهُ ، و استَغْنِ عَمَّن شئتَ تكُنْ نظيرَهُ .حديث
بحار الأنوار :امير مؤمنان ، في البداهه نُه جمله فرمود كه چشمهاى بلاغت را درآوردند و گوهرهاى حكمت را يك دانه كردند و دست همگان را ، از دست يافتن به حتى يكى از آنها كوتاه. سه جمله از آن نُه جمله درباره مناجات با خداست، سه جمله درباره حكمت و سه تاى ديگر درباره ادب.
امّا آن جمله ها كه در مناجات با خداست: الهى! مرا همين عزت و سرفرازى بس كه بنده تو باشم و مرا همين افتخار بس كه پروردگار من تو باشى، تو چنانى كه من دوست دارم، پس مرا چنان دار كه تو دوست دارى.
و آن سه جمله كه درباره حكمت است: ارزش هر انسان به چيزى است كه نيك مى داند، هر كه قدر خود را شناخت تباه نشد، و آدمى زير زبان خود پنهان است.
و آن سه جمله كه درباره ادب است: هر كه را خواهى ممنون خود كن تا بر او فرمانروا شوى، به هر كه خواهى نياز پيدا كن تا اسيرش باشى، از هر كه خواهى بى نيازى جو تا همتاى او گردى.