احادیث حضرت عیسی علیه السلام

روايت شده كه حضرت عيسى و حواريون او بر لاشه سگى گذشتند؛ حواريون گفتند: اين سگ چه بوى بدى مى دهد! حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اما عجب دندانهاى سفيدى دارد!

حضرت عيسى عليه السلام فرمود: خدمتگزار من دو دست منند، و مركب من دو پاى من؛ بستر من، زمين است و بالشم سنگ... شب را با دست خالى سپرى مى كنم و روز را هم با تهيدستى به سر مى برم، اما در عين حال در روى زمين توانگرتر از من كسى وجود ندارد.

حضرت عيسى عليه السلام فرمود: چهار پايان را هرگاه سوار نشوند يا از آن بار وكار نكشند، كج خلق و سركش مى شوند؛ دلهاى آدميان نيز چنين اند، هرگاه با ياد مرگ نرم نشوند و عبادت مداوم آنها را خسته نسازد، سخت و درشت مى شوند.

روايت شده است كه حواريون حضرت عيسى عليه السلام هرگاه گرسنه مى شدند مى گفتند: يا روح اللّه گرسنه شده ايم. حضرت عيسى عليه السلام با دست خود به زمين، چه دشت چه كوه مى زد و براى هريك از حواريان دو گرده نان بيرون مى آورد، كه آنها را مى خوردند و هرگاه تشنه مى شدند، مى گفتند: يا روح اللّه تشنه شده ايم و آن حضرت با دستش به زمين، خواه دشت يا كوه مى زد و آب بيرون مى آورد و حواريون مى نوشيدند. آنها گفتند: يا روح اللّه ! آيا كسى برتر از ما هم هست؟! كه هرگاه بخواهيم غذايمان مى دهى و هرگاه كه تشنه مى شويم آبمان مى نوشانى واين در حالى است كه به تو ايمان آورده ايم و پيرويت مى كنيم. حضرت عيسى عليه السلام در جواب فرمود: برتر ازشما كسى است كه با دست خودش، كار مى كند و از درآمــد كسـب خـويـش نـان مى خـورد. از آن پس حواريون لباس مى شستند و با مزد آن زندگى مى كردند.

مردى نزد حضرت عيسى عليه السلام آمد و گفت: اى روح اللّه ! من زنا كرده ام مرا پاك كن... وقتى مردم جمع شدند و آن مرد (براى سنگسار شدن) در گودال قرار گرفت، صدا زد: كسى كه خود مستحق حد الهى است نبايد بر من حد جارى كند. همه مردم متفرق شدند مگر يحيى و عيسى عليهماالسلام. يحيى نزديك آن مرد آمد وگفت: اى گنهكار! مرا اندرزى ده. مرد به او گفت: هرگز نفس خود را با خواهشهايش رها مكن كه تو را به هلاكت افكند. حضرت يحيى عليه السلام فرمود: پندى ديگر ده. مرد گفت: هيچ خطاكارى را به خطايش سرزنش مكن. يحيى عليه السلام فرمود: باز هم مرا پندى ده. مرد گفت: خشم مگير. يحيى عليه السلام گفت: مرا بس است.

حضرت عيسى عليه السلام فرمود: از نگاه كردن به آنچه منع شده است، بپرهيزيد؛ چرا كه آن بذر شهوت ها و رويش گناه است.

محمد بن عيسى گويد: از موفقّ ـ كه از اصحاب خاص امام رضا و امام جواد عليه السلام بود - شنيدم كه مى گفت: انگشترى در انگشت امام جواد عليه السلام بود كه به من نشان داد، بر آن نوشته بود «حسبى اللّه » يعنى خداوند مرا كافى است، بالاى آن هِلالى بود و پايين آن گلُ بود. به امام عرض كردم انگشتر كيست؟ فرمود: انگشتر پدرم است. عرض كردم: چطور دست شماست؟ فرمود: هنگامى كه وفات او فرا رسيد آن را به من داد و بعد فرمود: به كسى جز فرزندم على آن را ندهم.

به حضرت عيسى عليه السلام گفته شد: اى روح خدا حديث چطور صبح كردى؟ حديث فرمود: صبـح را آغـاز كردم در حالى كه پروردگارم بالاى سر من است، و آتش (جهنّم) پـيش رويم، و مرگ در طـلب من است، آنـچه را اميـدوارم در اختيار من نيست (و مالك آن نيستم)، و از دوركـردن آنچه دوست ندارم عاجـزم بنابراين چه كسـى از من فقـيرتر است.

هرگاه از حضرت عيسى عليه السلاماحوالپرسى مى شد، مى فرمود: صبح كردم در صورتى كه سود آنچه را كه به آن اميد دارم در اختيار من نيست، و قدرت ندارم آنچه را از آن بيم دارم از خود دفع كنم، و صبح كردم در حالى كه در گرو عملم هستم، و تمام خوبيها در دست غير خودم (يعنى خدا) است، پس هيچ فقيرى از من فقيرتر نيست.

احـمد بن عيسى مى گويد: امام صادق عليه السلامبه من فرمود: نيازمندى كه به من مراجعه مى كند من زود نياز او را بر طرف مى كنم ازترس اينكه او بى نياز شود واين كار نيك از دستم برود.