کتابخانه احادیث شیعه

جنگ خيبر و فدك

كنز العمّال ـ به نقل از بريده ـ : در روز جنگ خيبر، ابو بكر پرچم را گرفت اما بدون آن كه موفق به فتح شود برگشت. روز بعد عمر پرچم را گرفت و او هم ناكام برگشت و ابن مسلمه كشته شد و مردم (مسلمانان) برگشتند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند و هرگز بر نمى گردد تا فتح و پيروزى نصيبش شود. ما آن شب را خوشحال از اين كه فردا روز پيروزى است، به صبح رسانديم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را خواند و آن گاه پرچم را خواست و از جا بلند شد. هر يك از ما كه نزد پيامبر خدا قرب و منزلتى داشت اميدوار بود كه آن مرد او باشد. حتى من به خاطر قرب و منزلتى كه نزد پيامبر داشتم گردن كشيدم و سرم را بالا گرفتم. اما پيامبر خدا على بن ابى طالب را صدا زد. على عليه السلام مبتلا به چشم درد بود. پيامبر خدا دستى بر چشم او كشيد و آن گاه پرچم را به وى سپرد و فتح و پيروزى نصيب او شد.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات كنز العمّال عن بريدة : لَمّا نَزَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِحَضرَةِ خَيبَرَ فَزِعَ أهلُ خَيبرَ فقالوا : جاءَ محمّدٌ في أهلِ يَثربَ ! فَبَعَثَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عُمرَ بنَ الخَطّابِ بالناسِ ، فَلَقِيَ أهلَ خَيبَرَ فَرَدُّوهُ و كَشَفُوهُ هو و أصحابَهُ ، فَرَجَعُوا إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يُجَبِّنُ أصحابَهُ و يُجَبِّنُهُ أصحابُهُ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لاَُعطِيَنَّ اللِّواءَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّه َ و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّه ُ و رسولُهُ ، فلَمّا كانَ الغدُ تَطاوَلَ لها أبو بكرٍ و عُمرُ فَدَعا عليّا و هو يَومَئذٍ أرمَدُ ، فَتَفَلَ في عَينِهِ و أعطاهُ اللِّواءَ ، فانطَلَقَ بالناسِ فَلَقِيَ أهلَ خَيبَرَ و لَقِيَ مَرحبا الخَيبَريَّ فإذا هو يَرتَجِزُ و يقولُ :
قَدْ عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي مَرحَبُ
شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ

إذا اللُّيُوثُ أقْبَلَتْ تَلَهَّبُ
أطعَنُ أحيانا و حِينا أضرِبُ

فَالتَقَى هو و عليٌّ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ ضَربَةً على هامَتِهِ بالسيفِ عَضَّ السيفُ مِنها بالأضراسِ و سَمِعَ صَوتَ ضَربَتِهِ أهلُ العَسكَرِ ، فما تَتامَّ آخِرُ الناسِ حتى فُتِحَ لِأوَّلِهِم .
حديث
كنز العمّال ـ به نقل از بريده ـ : چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نزديك خيبر فرود آمد، اهل خيبر دچار ترس و هراس شدند و گفتند : محمّد با يثربيان آمد.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمر بن خطّاب را با مسلمانان فرستاد و او با اهل خيبر به نبرد پرداخت،اما آنان او و نيروهايش را عقب زدند. عمر در حالى كه يارانش را متهم به بزدلى مى كرد و آنان او را بُزدل مى شمردند، نزد پيامبر خدا برگشتند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :فردا پرچم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. روز بعد، ابو بكر و عمر گردن مى كشيدند كه پرچم به يكى از آنها داده شود، اما پيامبر صلى الله عليه و آله على را صدا زد. در آن روز على مبتلا به چشم درد بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در چشم او اندكى آب دهان انداخت و پرچم را به وى سپرد. على با نيروهاى مسلمان حركت كرد و به مقابله با اهل خيبر شتافت و با مرحب خيبرى رو به رو شد كه اين رجز را مى خواند : خيبر مى داند كه من مرحب هستم
غرق سلاح و پهلوانى كار آزموده ام.
آن گاه كه شيران ژيان رو آورند
گاه نيزه مى زنم و گاه شمشير

او و على رو يا روى هم قرار گرفتند و على با شمشير چنان ضربتى بر فرق او زد كه تا به دندانهايش رسيد و صداى ضربتش را همه اردوگاه شنيدند و هنوز آخرين افراد لشكر نيامده بودند كه خيبر به دست اوّليها فتح شد.
نمایش منبع
كنز العمّال ـ به نقل از حسيل بن خارجه اشجعى ـ : من براى فروش كالا وارد مدينه شدم . مرا نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بردند. حضرت فرمود : اى حسيل!حاضرى بيست پيمانه خرما به تو بدهم و تو در مقابل آن راه خيبر را به اين ياران من نشان دهى؟ من اين كار را كردم. و چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خيبر رسيد، نزد آن حضرت رفتم و او بيست پيمانه خرما به من داد. بعد از آن مرا [به اسيرى] نزد پيامبر خدا بردند؛ آن حضرت به من فرمود : اى حسيل! هيچ كس نزد من [به اسيرى ]آورده نشد كه سه روز باشد و مسلمان نشود و ريسمان زرد [اسارت] از گردنش بيرون آيد. حسيل گفت : من هم مسلمان شدم.
نمایش منبع
كنز العمّال ـ به نقل از ابو طلحه ـ : من پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله سوار بودم، به طورى كه زانويم با زانوى آن حضرت تماس داشت. پيامبر شب به خيبر حمله نكرد و چون سحرگاه شد، بر آنان يورش آورد. و فرمود : ما هرگاه در ميدان قومى فرود آييم، بيم داده شدگان صبح بدى خواهند داشت .حديث
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات كنز العمّال عن أبي طلحة : لَمّا أصبَحَ النبيُّ صلى الله عليه و آله خَيبَرَ و قد أخَذُوا مَساحِيَهُم .حديث و مَكاتِلَهُم و غَدَوا على حُرُوثِهم ، فلمّا رَأوُا النبيَّ صلى الله عليه و آله مَعهُ الخميسُ نَكَصُوا مُدبِرِينَ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اللّه ُ أكبَرُ اللّه ُ أكبرُ خَرِبَت خَيبَرُ ، إنّا إذا نَزَلنا بساحَةِ قَومٍ فَساءَ صَباحُ المُنذَرِينَ .حديث
كنز العمّال ـ به نقل از ابو طلحه ـ : وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خيبر رسيد اهالى خيبر با بيل و زنبيلهاى خود براى رفتن به مزارعشان بيرون آمدند و چون پيامبر و سپاه اسلام را ديدند، برگشتند و فرار كردند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اللّه اكبر، اللّه اكبر. خيبر ويران شد (سقوط كرد) : ما هر گاه در ميدان قومى فرود آييم، بيم داده شدگان صبح بدى خواهند داشت.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات الطبقات الكبرى عن إياس بن سَلمةَ عن أبيهِ : بارَزَ عَمِّي يَومَ خَيبَرَ مَرحبَ اليَهوديَّ فقالَ مَرحبٌ :
قد عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي مَرْحَبُ
شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ

إذا الحُروبُ أقبَلَت تَلَهَّبُ
فقالَ عَمِّي عامِرٌ :
قد عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي عامِرُ
شاكِ السِّلاحِ بَطَلٌ مُغامِرُ

فَاختَلَفا ضَربَتَينِ فوَقَعَ سيفُ مَرحَبٍ في تُرسِ عامِرٍ و ذَهَبَ عامرٌ يَسفُلُ لَهُ ، فَرَجَعَ السيفُ على ساقِهِ فَقَطَعَ أكحَلَهُ فكانت فيها نَفسُهُ ، قالَ سَلمةُ ابنُ الأكوَعِ : فلَقِيتُ ناسا مِن أصحابِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فقالوا : بَطَلَ عَمَلُ عامِرٍ ، قَتَلَ نفسَهُ ! قالَ سَلمةُ : فَجِئتُ إلى رسولِ اللهِ صلى الله عليه و آله أبكِي ، فقلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، أبَطَلَ عَملُ عامِرٍ؟ قالَ: و مَن قالَ ذاكَ ؟ قلتُ : اُناسٌ مِن أصحابِكَ ، قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كَذَبَ مَن قالَ ذاكَ ، بَل لَهُ أجرُهُ مَرَّتَينِ . إنّهُ حِينَ خَرَجَ إلى خَيبَرَ جَعَلَ يَرجُزُ بأصحابِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و فيهِمُ النبيُّ يَسوقُ الرِّكابَ و هو يقولُ :
تَاللّه ِ لولا اللّه ُ ما اهتَدَينا
و ما تَصَدَّقنا و ما صَلَّينا

إنّ الذينَ كَفَرُوا عَلَينا
إذا أرادُوا فِتنَةً أَبَينا

و نَحنُ عن فَضلِكَ ما استَغنَينا
فَثَبِّتِ الأقدامَ إن لاقَينا

و أنزِلَنْ سَكِينَةً عَلَينا
فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَن هذا ؟ قالوا : عامِرٌ يا رسولَ اللّه ِ . قالَ : غَفَرَ لكَ رَبُّكَ . قالَ : و ما استَغفَرَ لإِنسانٍ قَطُّ يَخُصُّهُ إلاّ استُشهِدَ،فلَمّا سَمِعَ ذلكَ عمرُ بنُ الخطّابِ قالَ : يا رسولَ اللّه ِ ، لو ما مَتَّعتَنا بعامرٍ ! فَتَقَدَّمَ فَاستُشهِدَ ، قالَ سَلمةُ : ثُمّ إنَّ نبيَّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أرسَلَني إلى عليٍّ فقالَ : لاَُعطِيَنَّ الرايَةَ اليومَ رَجُلاً يُحِبُّ اللّه َ و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّه ُ و رسولُهُ . قالَ : فَجِئتُ بهِ أقُودُهُ أرمَدَ فَبَصَقَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في عَينَيهِ ثُمّ أعطاهُ الرايَةَ ، فَخَرَجَ مَرحَبٌ يَخطِرُ بِسَيفِهِ فقالَ :
قد عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي مَرْحَبُ
شاكِ السلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ

إذا الحروبُ أقبَلَتْ تَلَهَّبُ
فقالَ عليٌّ صلواتُ اللّه ِ علَيهِ و بَرَكاتُهُ :
أَنا الذي سَمَّتني اُمِّي حَيدَرَه
كَلَيثِ غاباتٍ كَرِيهِ المَنظَرَه

أكِيلُهم بالصّاعِ كَيلَ السَّندَرَة .
حديث
فَفَلَقَ رَأسَ مَرحَبٍ بالسيفِ ، و كانَ الفَتحُ على يَدَيهِ .حديث
الطبقات الكبرى ـ به نقل از اياس بن سلمه از پدرش ـ : در روز خيبر عمويم براى جنگ با مرحب يهودى به ميدان رفت. مرحب اين رجز را خواند :
خيبر مى داند كه من مرحب هستم
غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام

آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود
عموى من عامر نيز چنين رجز خواند :
خيبر مى داند كه من عامر هستم
سرا پا مسلّحم و پهلوانى ماجرا جويم.

آن دو سپس دو ضربه ردّ و بدل كردند. شمشير مرحب در سپر عامر گير كرد و عامر از قسمت پايين بدن مرحب ضربه اى زد و شمشير به ساق پاى خود او برگشت و شاهرگ پايش را قطع كرد و بر اثر آن مُرد. سلمة بن اكوع مى گويد : من به عدّه اى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخوردم و آنان گفتند : كار عامر تباه گشت، خودش را كشت. سلمه مى گويد : من با چشم گريان، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدم و عرض كردم : اى پيامبر خدا! آيا كار عامر تباه شد؟ پيامبر فرمود : چه كسى اين حرف را زده است؟ عرض كردم : گروهى از ياران شما. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : دروغ گفته هر كه اين حرف را زده است. بلكه عامر دو پاداش دارد
عامر در راه رفتن به خيبر براى ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه پيامبر نيز در ميانشان بود، رجز مى خواند و سواران را به حركت وا مى داشت.او اين اشعار را مى خواند :
به خدا قسم، اگر خدا نبود ما هدايت نمى شديم
و زكات نمى داديم و نماز نمى خوانديم

كسانى كه ما را انكار كردند هرگاه بخواهند فتنه و آشوب به پا كنند
ما زير بار نمى رويم ما از فضل و عنايت تو بى نياز نيستيم

پس در هنگام رو يا رويى با دشمن
گامهايمان را استوار بدار و بر ما ثبات و آرامش فرو فرست.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين كيست؟ عرض كردند : عامر است اى پيامبر خدا. حضرت فرمود : پروردگارت تو را بيامرزاد. سلمه مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز براى كسى اختصاصاً طلب آمرزش نكرد مگر اين كه او به شهادت رسيد. عمر بن خطّاب چون اين سخن [پيامبر] را شنيد عرض كرد : اى پيامبر خدا! كاش [او را دعا نمى كردى و] ما را از وجود عامر بهره مند مى ساختى!عامر به ميدان جنگ رفت و شهيد شد. سلمه مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس مرا دنبال على عليه السلام فرستاد و فرمود : امروز اين پرچم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند. سلمه مى گويد : من نزد على رفتم و او را كه مبتلا به چشم درد بود، آوردم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در چشمان على آب دهان گذاشت و آن گاه پرچم را به او سپرد.در اين هنگام مرحب بيرون آمد و در حالى كه شمشير خود را در هوا مى چرخاند گفت :
خيبر مى داند كه من مرحب هستم
غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام

آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود.
على صلوات اللّه عليه و بركاته نيز فرمود :
من آنم كه مادرم مرا حيدر ناميد
همچون شير بيشه ها وحشتناك و پر هيبتم

آنان را با پيمانه بزرگ كيل مى كنم.
پس، سر مرحب را با شمشير شكافت و فتح و پيروزى به دست او صورت گرفت .حديث
نمایش منبع
حدیث روز

امام علی عليه ‏السلام:

مـَنْ عـَشِقَ شَيْئاً اَعْشى بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ. فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِاُذُنٍ غَيْرِ سَميعَةٍ؛

آن كس كه به چيزى عشق ورزد، آن عشق، چشم او را كور و قلبش را بيمار مى كند. چنين فردى با چشم ناسالم مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود.

نهج البلاغه: خ 108، ص 330

احادیث معصومین

حمایت از پایگاه
آمار پایگاه کتابخانه احادیث شیعه

تــعــداد كــتــابــهــا : 111

تــعــداد احــاديــث : 45456

تــعــداد تــصــاویــر : 685

تــعــداد حــدیــث روز : 3838