جنگ فتح مكه

امام على عليه السلام : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نيز مكه را فتح كرد.

امام رضا عليه السلام : روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مكه را فتح كرد، بتها كه تعدادشان سيصد و شصت عدد بود پيرامون كعبه نصب شده بودند.آن حضرت با چوبى كه در دستش بود به آنها مى زد و مى فرمود : حق آمد و باطل نابود شد، براستى كه باطل نابود شدنى است. حق آمد و باطل ديگر آغاز نمى شود و بر نمى گردد. در اين هنگام بتها يكى يكى به رو در مى افتادند.

كنز العمّال : چون روز فتح شد و پيامبر خدا به مكه در آمد، دنبال صفوان بن اميه و ابو سفيان بن حرب و حارث بن هشام فرستاد. عمر مى گويد : من با خودم گفتم : خدا آنها را به چنگ ما انداخت، سزاى اعمالشان را به آنها خواهم چشاند. اما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : من امروز به شما همان مى گويم كه يوسف به برادرانش گفت : «امروز ملامتى بر شما نيست. خداوند شما را ببخشايد كه او مهربانترين مهربانان است». عمر گفت : من از اين كه چنان فكرى در مغزم گذشت و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنها چنان گفت، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شرمنده شدم.

كنز العمّال ـ به نقل از عبد الرحمن بن صفوان ـ : روز فتح مكه لباسم را پوشيدم و از خانه بيرون آمدم و در راه با پيامبر خدا كه از كعبه بيرون آمده بود،برخوردم. از عمر پرسيدم : پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى داخل كعبه شد چه كرد؟ عمر گفت : دو ركعت نماز خواند.

كنز العمّال : از عثمان بن عفّان نقل شده است كه وى در روز فتح مكه، دست ابن ابى سرح را گرفت و او را [براى گرفتن امان ]نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد ـ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبلاً دستور داده بود كه هر كس ابن ابى سرح را ديد او را بكشد، گر چه خود را به پرده هاى كعبه آويخته باشد ـ و عرض كرد : اى پيامبر خدا! ابن ابى سرح را هم مانند بقيه مردم ببخش. ابن ابى سرح دستش را به سوى پيامبر دراز كرد، اما پيامبر سرش را از او برگرداند. بار ديگر دستش را دراز كرد، پيامبر خدا دستش را از او كنار كشيد. براى بار سوم دست خود را به سوى آن حضرت كشيد و اين بار پيامبر با او بيعت كرد و امانش داد. وقتى او رفت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : مگر نديديد با او چه كردم؟ عرض كردند : اى پيامبر خدا! چرا به ما اشاره نفرموديد [كه او را بكشيم]؟ پيامبر خدا فرمود : در اسلام اشاره كردن و بى خبر كشتن (ترور) وجود ندارد. ايمان، بى خبر كشتن را ممنوع كرده و پيامبران به غافلگير كردن و خيانت اشاره نمى كنند.

كنز العمّال ـ به نقل از جابر ـ : هنگامى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شديم،در خانه كعبه و پيرامون آن سيصد و شصت بت نصب شده بود كه به جاى خدا عبادت مى شدند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد همه آنها را سرنگون كردند. سپس فرمود : حق آمد و باطل نابود شد و براستى كه باطل نابود شدنى است. آنگاه داخل كعبه رفت و دو ركعت نماز خواند. در آن جا پيكره ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مشاهده كرد و ديد در دست ابراهيم چوبه هاى تيرهاى قمار، قرار دارد و در حال قرعه زدن است. پيامبر خدا فرمود: خدا اينان (مشركان) را بكشد، ابراهيم كسى نبود كه با تيرهاى قمار قرعه بزند.

صفحه اختصاصي حديث و آيات كنز العمّال عن سُهَيلِ .حديث بنِ عَمرٍو : لَمّا دَخَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مكَّةَ و ظَهَرَ اقتَحَمتُ بَيتِي و أغلَقتُ عَلَيَّ بابِي، و أرسَلتُ إلَى ابنِي عبدِ اللّه ِ بنِ سُهَيلٍ أنِ اُطلُبْ لي جِوارا مِن محمّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ فإنّي لا آمَنُ أن اُقتَلَ! فَذَهَبَ عبدُ اللّه ِ بنُ سُهَيلٍ فقالَ : يا رسولَ اللّه ِ ، أبِي تُؤْمِنُهُ ؟ قالَ : نَعَم هو آمِنٌ بأمانِ اللّه ِ فَلْيَظهَرْ . ثمّ قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لمَن حولَهُ: مَن لَقِيَ مِنكم سُهَيلاً فلا يَشُدَّ إلَيهِ النَّظَرَ فَلْيَخرُجْ ، فَلَعَمرِي إنَّ سُهَيلاً لَهُ عَقلٌ و شَرَفٌ و ما مِثلُ سُهَيلٍ جَهِلَ الإسلامَ ، و لقد رَأى ما كانَ يُوضَعُ فيهِ أنّهُ لَم يكُنْ لَهُ بنافِعٍ ، فَخَرَجَ عبدُ اللّه ِ إلى أبيهِ فَأخبَرَهُ بمَقالَةِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقالَ سُهَيلٌ : كانَ و اللّه ِ بَرّا صَغيرا و كبيرا ، فكانَ سُهَيلٌ يُقبِلُ و يُدبِرُ ، و خَرَجَ إلى حُنَينٍ مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و هُو على شِركِهِ حَتّى أسلَمَ بالجِعرانَةِ ، فَأعطاهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَومَئذٍ مِن غَنائمِ حُنَينٍ مِئةً مِن الإبِلِ .حديث

كنز العمّال ـ به نقل از سهيل بن عمرو ـ : زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شد و پيروز گرديد، من به خانه ام رفتم و در را به روى خودم بستم و به فرزندم عبد اللّه بن سهيل پيغام فرستادم كه از محمّد برايم امان بگيرد؛ زيرا از كشته شدن ايمن نيستم. عبد اللّه بن سهيل نزد پيامبر رفت و عرض كرد : اى پيامبر خدا! آيا پدرم را امان مى دهيد؟ حضرت فرمود : آرى، او در امان خداست؛ بنا بر اين، از خانه بيرون بيايد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن گاه به كسانى كه پيرامونش بودند، فرمود : هر يك از شما سُهيل را ديد به او نگاه تند نكند. او بايد از خانه بيرون بيايد. به جان خودم قسم كه سهيل آدم خردمند و بزرگوارى است و كسى چون او چنان نيست كه اسلام را نشناسد و بخوبى مى داند كه آيينى كه بر آن بوده است برايش سودى ندارد. پس، عبد اللّه نزد پدر خود رفت و فرموده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به اطلاع او رسانيد. سُهيل گفت : به خدا قسم كه او در خُردى و بزرگى نيكوكار بوده و هست. سهيل در اسلام آوردن همچنان سرگردان و مردد بود و در جنگ حنين با آن كه هنوز مشرك بود، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را همراهى كرد و در جِعرانه اسلام آورد. و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن روز از غنايم حنين يكصد شتر به او داد.

كنز العمّال ـ به نقل از يحيى بن يزيد بن ابى مريم سلولى از قول پدر خود از جدش ـ : در روز فتح مكه كه جلو قربانيها را گرفته بودند، به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدم. حارث بن هشام نزد حضرت آمد و گفت : اى محمّد! مشتى فرومايه و اوباش آورده اى كه به كمك آنها با ما بجنگى؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : خاموش؛ اينها بهتر از تو و هم مسلكان تو هستند. اينان به خدا و فرستاده او ايمان دارند.