10 ـ بلند همّتى در خواستن

بحار الأنوار ـ به نقل از ربيعة بن كعب ـ : روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى ربيعه! هفت سال به من خدمت كردى، آيا از من حاجتى نمى خواهى؟ من عرض كردم: اى رسول خدا ! مرا فرصتى ده تا بينديشم . صبح روز بعد كه خدمت پيامبر رسيدم ، فرمود : اى ربيعه! حاجتت را بگو . عرض كردم : از خداوند بخواه كه مرا با تو به بهشت برد . حضرت فرمود : چه كسى اين را به تو ياد داد؟ عرض كردم : اى رسول خدا! هيچ كس به من ياد نداد ، بلكه با خودم انديشيدم و گفتم : اگر از ايشان ثروت بخواهم ، عاقبتش نابودى است و اگر عمر طولانى و اولاد بخواهم، عاقبت همه آنان مرگ است. آن حضرت لحظاتى سرش را پايين انداخت و سپس فرمود : اين كار را مى كنم . تو نيز با سجده زياد ، مرا [در برآورده شدن اين خواهش از خدا] يارى رسان .

امام على عليه السلام ـ در وصيت خود به فرزندش حسن عليه السلام ـ فرمود : بايد براى خود ، آن چيزى را [از خدا] بخواهى كه جمال و نيكى آن برايت بماند و وبال و آزارش از تو دور ماند . مال و ثروت براى تو نمى ماند و تو نيز براى آن نخواهى ماند .

امام صادق عليه السلام : مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و سلام كرد و مسلمان شد و سپس عرض كرد : اى رسول خدا ، مرا مى شناسى؟ حضرت فرمود : تو كيستى؟ عرض كرد : من صاحب همان منزلى هستم در طائف كه شما در فلان روز از دوره جاهليت بر من وارد شديد و من گرامى تان داشتم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خوش آمدى ، حالا حاجتت را بخواه. آن مرد عرض كرد : دويست گوسفند با چوپانان آنها . رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد به او بدهند ، آن گاه به اصحابش فرمود : اين مرد آن همّتِ بلند را نداشت تا چيزى را از من بخواهد كه آن پير زن بنى اسرائيل از موسى عليه السلام خواست .حديث

امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين سؤال كه درخواست پير زن بنى اسرائيلى از موسى عليه السلام در قبال نشان دادن قبر يوسف عليه السلام چه بود؟ ـ فرمود : آن پير زن گفت : اين كار را نمى كنم مگر آن كه چند كار برايم بكنى: پايم را چابك گردانى ، بينايى مرا به من بازگردانى ، جوانى ام را به من برگردانى ، و مرا با خودت در بهشت جاى دهى .

امام كاظم عليه السلام : ابوذر از خوف خدا چندان گريست كه چشمش آسيب ديد ؛ به او گفته شد : كاش دعا مى كردى كه خدا چشمت را شفا دهد؟! ابوذر گفت : از اين غافل شده ام و مهم ترين مشغله فكرى ام نيست . گفتند : چه چيز تو را از آن باز داشته است؟ گفت : دو امر بسيار بزرگ : بهشت و دوزخ .